آفتابکاران_محمود رؤیائی_قسمت دوم
Oct 13, 2019 ·
22m 18s
Sign up for free
Listen to this episode and many more. Enjoy the best podcasts on Spreaker!
Download and listen anywhere
Download your favorite episodes and enjoy them, wherever you are! Sign up or log in now to access offline listening.
Description
درست مثل روز قبل همان بوی چندش آور و زمین زشت و دیوارهای سرد.
دوباره شاهد رنج و شکنجه یاران و زجه های کودکانی بودم که مادرانشان زیر کابل جان میکندند.
میخواستم که بجای آن زن به تخت شکنجه بسته شوم تا کودکش لحظه ای استراحت کند.
هنگام رفتن به اتاق بازجویی با یادآوری آخرین ملاقات با حمید احساس استحکام و ثبات پیدا کردم.
پاسداری مرا با لگد روی تخت پرتاب کرد و سریع دست و پایم را به چهار گوشه تخت بستند بعد یک پاسدار روی کمر نشست و با پارچه ای کمرم را به تخت تثبیت کرد .
در اولین ضربه احساس کردم شوک یا جریان قوی در مغزم پیچید.
در ضربه دوم فهمیدم تصوراتی که از کابل تا بحال داشتم کودکانه یا سطحی بود.
تصمیم گرفتم دیگر داد نزنم مثل این بود که با هر سکوت درد را در خودم ذخیره میکردم.
به این نتیجه رسیدم که پاسداران سکوتم را نشانه مقاومت میبینند، تصمیم گرفتم دوباره داد بزنم.
با بلند شدن صدایم کابل قطع شد.
پاسدار دیگری کاغذی دستم داد و گفت اگر میخواهی دیگه کابل نخوری از شروع هواداری تا الان رو بنویس.
از کی با مجاهدین آشنا شدی.
قبل از سی خرداد در مجاهدین چه مسولیتی داشتی.....
پشت و پایم درد میکرد ولی تلاش کردم که در مسیر اتاق شکنجه تا بند پاسداران متوجه نشوند تا با لگد در مسیر آسیب نرسانند.
در بند زندان همین که چشمم به بچه ها افتاد قلبم باز شد.
حسین پروانه کمی آب قند درست کرد و با لبخند زیبایی که دندان های سفیدش را نشان میداد گفت : شیرینی بازجویی رو بگیر بزن تا روشن شی.
در شب شعر وقتیکه یکی از بچه ها ترانه ای از بنان میخواند ناگهان صدای تیرباران و تیر خلاص ها پرده ای سرد و خاموش و سکوتی سنگین در فضای بسته سلول نشاند.
آنشب سیصد نفر را اعدام کردند.
دوباره شاهد رنج و شکنجه یاران و زجه های کودکانی بودم که مادرانشان زیر کابل جان میکندند.
میخواستم که بجای آن زن به تخت شکنجه بسته شوم تا کودکش لحظه ای استراحت کند.
هنگام رفتن به اتاق بازجویی با یادآوری آخرین ملاقات با حمید احساس استحکام و ثبات پیدا کردم.
پاسداری مرا با لگد روی تخت پرتاب کرد و سریع دست و پایم را به چهار گوشه تخت بستند بعد یک پاسدار روی کمر نشست و با پارچه ای کمرم را به تخت تثبیت کرد .
در اولین ضربه احساس کردم شوک یا جریان قوی در مغزم پیچید.
در ضربه دوم فهمیدم تصوراتی که از کابل تا بحال داشتم کودکانه یا سطحی بود.
تصمیم گرفتم دیگر داد نزنم مثل این بود که با هر سکوت درد را در خودم ذخیره میکردم.
به این نتیجه رسیدم که پاسداران سکوتم را نشانه مقاومت میبینند، تصمیم گرفتم دوباره داد بزنم.
با بلند شدن صدایم کابل قطع شد.
پاسدار دیگری کاغذی دستم داد و گفت اگر میخواهی دیگه کابل نخوری از شروع هواداری تا الان رو بنویس.
از کی با مجاهدین آشنا شدی.
قبل از سی خرداد در مجاهدین چه مسولیتی داشتی.....
پشت و پایم درد میکرد ولی تلاش کردم که در مسیر اتاق شکنجه تا بند پاسداران متوجه نشوند تا با لگد در مسیر آسیب نرسانند.
در بند زندان همین که چشمم به بچه ها افتاد قلبم باز شد.
حسین پروانه کمی آب قند درست کرد و با لبخند زیبایی که دندان های سفیدش را نشان میداد گفت : شیرینی بازجویی رو بگیر بزن تا روشن شی.
در شب شعر وقتیکه یکی از بچه ها ترانه ای از بنان میخواند ناگهان صدای تیرباران و تیر خلاص ها پرده ای سرد و خاموش و سکوتی سنگین در فضای بسته سلول نشاند.
آنشب سیصد نفر را اعدام کردند.
Information
Author | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Organization | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Website | - |
Tags |
Copyright 2024 - Spreaker Inc. an iHeartMedia Company