اگر دیوارها لب می گشودند- قسمت نهم- شهناز و سرگذشت او
Sep 25, 2020 ·
9m 27s
Sign up for free
Listen to this episode and many more. Enjoy the best podcasts on Spreaker!
Download and listen anywhere
Download your favorite episodes and enjoy them, wherever you are! Sign up or log in now to access offline listening.
Description
شهناز و سرگذشت او
بعد از گذشت يك سال ونيم در سلول انفرادي، يك روز صدايم
كردند و به بند يك عمومي رفتم. بعد از مدتي شهناز احسانيان، دوستي كه در اولين سال ورودم به زندان با او آشنا شده بودم، هم به آنجا آمد.
شهناز اهل مازندران بود و در سرزندگي، نشاط، روحية قوي
و انگيزة بالا، بين همة بچه هاي زندان شاخص بود. آنقدر بي ريا
و خاكي بود كه همه او را دوست داشتند. پس از دستگيري، او را
ساعت ها به حالت قپاني بسته بودند تا اطلاعاتش را بگيرند. در آن ماجرا
رگهاي دستش پاره شده و بعد از چند سال آثار آن هنوز روي مچ
دستش باقي مانده بود. هر وقت كار زيادي با دستهايش انجام ميداد؛
به شدت متورم مي شدند و از كار مي افتادند.
شهناز هميشه شعرهاي انقلابي را با لهجة مازندراني برايمان
ميخواند. او يكي از همين شعرها را به من ياد داد و من تا مدتي هر
روز آن را برايش ميخواندم و با لهجة مازندراني تكرار ميكردم و
او با حوصله اشتباهاتم را تصحيح ميكرد. هنوز آن شعر به طور كامل
در خاطرم هست.
بِرار اوِل صبح، برار اول صبح وقتي خروس خوندِنه
وِنه ونگها كِنيم، ونه ونگها كنيم تك تك رفيقون ره
بويريم بَيريم تِقاص شِ شهيدون برار
بَزنيم ريشة نسل نامردون برار
اِما ش چشم جان بَديمي نامردون
بَكشتنه همه نازنين جوونون
جان برار، جان خواخر
برا بوريم آزاد بَويم
شِ دست هَدِه مِرِه مِ دستِ بَيير برار جان
اِما توبي بشكنيم اين بند و زنجير برار جان
اما توبي باهم بشكنيم پِشت غم
وِنِه همت كِنيم بِهارو بياريم
جان برار ديگه طاقت نِدارمِه
برار بوريم ديگه فرصت نِدارمِه
از اواسط سال ۶۴ كه از انفرادي به بند عمومي منتقل شدم تا
پاييز ۶۵ با شهناز همبند بودم. شهناز در پاييز ۶۵ آزاد شد. وقتي فهميديم
كه قرار است شهناز آزاد شود، آن قدر خوشحال شده بوديم كه حد
نداشت. با چند تا از بچه ها، برايش مهماني كوچكي ترتيب داديم و
طوري كه جاسوس هاي بند و پاسدارها متوجه نشوند، جشن گرفتيم و
با هم قرارومدار گذاشتيم كه بعد از آزادي به هر ترتيب شده خودش
را به سازمان برساند و داستان اين همه حماسه هاي خاموش را به گوش
دنيا برساند.
شهناز به عهد خودش وفا كرد. بعد از آزادي از زندان در فاصلة
كوتاهي از كشور خارج شد و خود را به صفوف مجاهدين و ارتش
آزاديبخش رساند و به دريا وصل شد و در عمليات فروغ جاويدان
به شهادت رسيد.
جريان شهادت شهناز چنين بود كه در كشاكش نبرد، وقتي
ديده بود يكي از خواهران همرزمش در بالاي تپه يي مجروح شده و
تنهاست و كسي در كنارش نيست، زير رگبار گلوله ها و آتش بي وقفة
دشمن، با شهامت بسيار خود را به بالاي تپه رسانده و به كمك خواهر
مجروحش شتافته بود. اما در همان حال گلوله يي به قلبش خورده و در
همان جا به شهادت رسيده بود.
بعد از گذشت يك سال ونيم در سلول انفرادي، يك روز صدايم
كردند و به بند يك عمومي رفتم. بعد از مدتي شهناز احسانيان، دوستي كه در اولين سال ورودم به زندان با او آشنا شده بودم، هم به آنجا آمد.
شهناز اهل مازندران بود و در سرزندگي، نشاط، روحية قوي
و انگيزة بالا، بين همة بچه هاي زندان شاخص بود. آنقدر بي ريا
و خاكي بود كه همه او را دوست داشتند. پس از دستگيري، او را
ساعت ها به حالت قپاني بسته بودند تا اطلاعاتش را بگيرند. در آن ماجرا
رگهاي دستش پاره شده و بعد از چند سال آثار آن هنوز روي مچ
دستش باقي مانده بود. هر وقت كار زيادي با دستهايش انجام ميداد؛
به شدت متورم مي شدند و از كار مي افتادند.
شهناز هميشه شعرهاي انقلابي را با لهجة مازندراني برايمان
ميخواند. او يكي از همين شعرها را به من ياد داد و من تا مدتي هر
روز آن را برايش ميخواندم و با لهجة مازندراني تكرار ميكردم و
او با حوصله اشتباهاتم را تصحيح ميكرد. هنوز آن شعر به طور كامل
در خاطرم هست.
بِرار اوِل صبح، برار اول صبح وقتي خروس خوندِنه
وِنه ونگها كِنيم، ونه ونگها كنيم تك تك رفيقون ره
بويريم بَيريم تِقاص شِ شهيدون برار
بَزنيم ريشة نسل نامردون برار
اِما ش چشم جان بَديمي نامردون
بَكشتنه همه نازنين جوونون
جان برار، جان خواخر
برا بوريم آزاد بَويم
شِ دست هَدِه مِرِه مِ دستِ بَيير برار جان
اِما توبي بشكنيم اين بند و زنجير برار جان
اما توبي باهم بشكنيم پِشت غم
وِنِه همت كِنيم بِهارو بياريم
جان برار ديگه طاقت نِدارمِه
برار بوريم ديگه فرصت نِدارمِه
از اواسط سال ۶۴ كه از انفرادي به بند عمومي منتقل شدم تا
پاييز ۶۵ با شهناز همبند بودم. شهناز در پاييز ۶۵ آزاد شد. وقتي فهميديم
كه قرار است شهناز آزاد شود، آن قدر خوشحال شده بوديم كه حد
نداشت. با چند تا از بچه ها، برايش مهماني كوچكي ترتيب داديم و
طوري كه جاسوس هاي بند و پاسدارها متوجه نشوند، جشن گرفتيم و
با هم قرارومدار گذاشتيم كه بعد از آزادي به هر ترتيب شده خودش
را به سازمان برساند و داستان اين همه حماسه هاي خاموش را به گوش
دنيا برساند.
شهناز به عهد خودش وفا كرد. بعد از آزادي از زندان در فاصلة
كوتاهي از كشور خارج شد و خود را به صفوف مجاهدين و ارتش
آزاديبخش رساند و به دريا وصل شد و در عمليات فروغ جاويدان
به شهادت رسيد.
جريان شهادت شهناز چنين بود كه در كشاكش نبرد، وقتي
ديده بود يكي از خواهران همرزمش در بالاي تپه يي مجروح شده و
تنهاست و كسي در كنارش نيست، زير رگبار گلوله ها و آتش بي وقفة
دشمن، با شهامت بسيار خود را به بالاي تپه رسانده و به كمك خواهر
مجروحش شتافته بود. اما در همان حال گلوله يي به قلبش خورده و در
همان جا به شهادت رسيده بود.
Information
Author | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Organization | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Website | - |
Tags |
Copyright 2024 - Spreaker Inc. an iHeartMedia Company