اگر دیوارها لب می گشودند- قسمت یازدهم- بند تنبیهی
Oct 6, 2020 ·
16m 9s
Download and listen anywhere
Download your favorite episodes and enjoy them, wherever you are! Sign up or log in now to access offline listening.
Description
بند تنبيهي
درپاييز ۶۴ كه من به بندعمومي رفتم،يكبارمن و يكي ديگرازبچه ها
را صدا زدند و با يك بهانة واهي و مسخره، به بند تنبيهي فرستادند. درهاي
بند تنبيهي بسته بود و در هر اتاق ۵ در ۶متر، حدود ۶۰ تا ۷۰ نفر زنداني
انداخته بودند كه اغلب از بچه هاي زندان قزل حصار بودند كه به اوين منتقل
شده بودند.
در آنجا روزي دو بار درها را فقط به مدت ۱۵ دقيقه باز مي كردند تا از
دستشويي،ظرفشويي،لباسشويي وحمام استفاده كنيم.لذاهرباربايدازقبل برنامه ريزي مي كرديم كه وقتي در باز ميشود، بتوانيم همة كارها را با هم
انجام بدهيم وزمان كم نياوريم.وقتي دراتاق باز ميشد،هركس مي دويد
كه كاري را كه برعهده اش گذاشته شده، انجام بدهد و براي اين كه به همة
كارها برسيم با هم جا به جا ميشديم. بعضي وقت ها به خاطر اينكه به كارها
نمي رسيديم، بين بچه ها با پاسدارهاي بند دعوا ميشد، كه در نهايت آنها
به عنوان تنبيه، در نوبت بعدي در را باز نميكردند.
بازرسي گروه ضربت
يك شب، بعد از خاموشي و وقتي همه خوابيده بودند، ناگهان همة
چراغها را روشن كردند و بدون اينكه چيزي بگويند، تعداد زيادي پاسدار
مرد سراسيمه و وحشيانه وارد بند شدند. در آن حالت هيچكس حجاب
نداشت و همه خوابيده بوديم. پاسداران مهاجم با لگد و كتك و فحش
و بد وبيراه به هركس كه سر راهشان قرار مي گرفت، گفتند يالله همه از
بند برويد بيرون و اصلاً مهلت نميدادند كه خودمان را جمع وجور كنيم.
همه مان ملافه، چادر و هرچه پيدا ميكرديم، به سر كرديم و از بند بيرون
رفتيم. ما را به حياط راندند و در يك طرف حياط نگه داشتند. بند پايين را
هم به همين ترتيب بيرون كرده و طرف ديگر حياط نگه داشتند كه با هم
تماس نگيريم.
درآن شب زمستاني هواي حياط خيلي سرد بود.نزديك به سه ساعت
به همين وضعيت در حياط مانديم. بعد از آن آمدند و در را باز كردند و
گفتند هر كس به اتاقش برود.
وقتي به داخل بند رفتيم، وضعيت بند وحشتناك شده بود. لباسها و وسايل داخل تمام ساكها وكيسه هاي نايلوني بچه ها را بيرون ريخته و وسط
اتاقها پخش و پلا كرده بودند.معلوم بود براي بازرسي بند آمده وهمه چيزرا
زيرو رو كرده بودند. همة وسايل بچه ها با هم قاطي شده بود و از آنجا كه
جمعيت زياد بود، به هم ريختگي زيادي به وجود آمده بود كه تا صبح همه
در حال جمع وجور كردن بوديم تا وضعيت را به حالت اول برگردانيم.
صبح روز بعد معلوم شد. خيلي ها وسايل شان را گم كرده اند. به خصوص
پاسدارها پول هاي اغلب بچه ها را كه خانواده ها آورده بودند، دزديده و برده
بودند. تعداد زيادي از بچه ها به خاطر چند ساعت ايستادن در سرما، مريض
شدند. اين كار هر چند وقت يكبار انجام ميشد و به صورت وحشيانه اقدام
به بازرسي ميكردند.
هيأتهاي بازديد كننده
در يكي از روزهايي كه در بهداري اوين بستري بودم، اعلام كردند
مرتب بنشينيد و حجاب سر كنيد. يك هيأت مركب از چند آخوند و
غيرآخوند كه لاجوردي و دو نفر از پادوهايش هم بودند، به آنجا آمدند.
اين هيأت درواقع از طرف منتظري آمده و حداكثر ۱۰ دقيقه در اتاق ما
بودند و از من و آزاده طبيب هر كدام دو سه سؤال كردند. در پاسخ بيشتر
سؤالها قبل از اين كه ما جواب بدهيم، لاجوردي و دو نفر همراهش به جاي
ما جواب ميدادند.
آخوند اصلي هيأت از من پرسيد: ميداني چند ضربه شلاق خوردي؟
گفتم: نخير درآن حالت نمي توانستم بشمرم !ولي وضع پاهايم خيلي خراب
است…
نفر همراه لاجوردي وسط حرف من پريد و گفت: حاج آقا اينها
ماكزيمم ۱۰۰ ضربه خورده ا ند، ولي چون جسماً ضعيف هستند، آنها را به
بهداري آورده اند!
آخوند گفت: خوب است از ابتدا به آنها بگوييد به چند ضربه محكوم
شده اند تا بدانند!
يكي ازنفرات همراه هيأت با تعجب وانگار كه حرف غيرمنتظره يي را
ميشنود و گويا يك قافي توانسته از آنها بگيرد، با اعتراض گفت: »چطور
آنها نميدانند كه چند ضربه شلاق خورده اند؟ «
آنقدر بازديد اين هيأت و واكنشهايشان مضحك بود كه ما تا مدتي
براي خنده، بين خودمان اين بازديد را به صورت نمايش فكاهي اجرا
ميكرديم. آخوند ابله انتظار داشت وسط شكنجه، شلاقها را بشمريم!
يك روز ديگر، كه در بند بوديم، صبح از بلندگوي بند گفتند: همه
حجاب سر كنيد و در اتاقها منظم بنشينيد. بعد پاسدارهاي زن به داخل بند
آمدند تا وضعيت را چك كنند. همه در اتاقها و راهروها چادر سر كرديم
و نشستيم. بعد از نيم ساعت آخوند محمد خامنه اي (برادر ولي فقيه) و دو
سه نفر همراهش براي بازديد از زندان آمدند. آنها در هر اتاقي به مدت
۱۰ دقيقه مي نشستند و به اتاق بعدي ميرفتند. حرفهايشان وگفتگويي كه با
ما ميكردند، موجب تمسخر بچه ها شده بود.
در اتاق ما رئيس آنها كه همان برادر خامنه اي بود، گفت: ما آمده ايم
وضعيت زندانها را بازديد كنيم. حالا اگر كسي شكايتي دارد بگويد. ولي
قبلش بگويم منظورم اين نيست كه مثلاً اگر كسي يك پرروگري كرده يا
اهانت كرده و دو تا چك به او زده باشند، بيايد سوءاستفاده كند!
اين جمله را كه گفت كافي بود تا اگر كسي كمترين ترديدي در
ماهيت او و هيأت همراهش داشت، برطرف شود. همان روز ما دو سه نفر
شكنجه شده داشتيم كه يكي از آنها اعظم يوسفي بود كه به اتهام شركت
در تشكيلات بند، او را به قصد كشت شكنجه كرده بودند و حالش آنقدر
بد بود كه احتمال داشت بميرد. اين در حالي بود كه خود بازجوها هم
ميدانستند اين اتهام بي پايه است و او فقط به خاطر كينه كشي و گزارش
يكي از خائنان كه از شادابي و سرحالي هميشگي اعظم دلخور بود، زير
شكنجه رفته بود. ما اورا به محمد خامنه اي نشان داديم و گفتيم:حد شرعي
و تعزير كه ميگويند، آيا اين است؟
او بالاي سر اعظم آمد و گفت: چرا تعزير )شكنجه ( شدي؟
اعظم گفت:پرونده ام بسته شده و حكم هم گرفته ام،ولي گفتند در بند
وارد تشكيلات بند شده ام. درحالي كه هيچ سند و مدركي براي آن ندارند.
بعد اضافه كرد: اين جا خيلي بدجور كتك ميزنند و بعضاً تا هزار ضربه
كابل به آدم ميزنند.
آخوند خامنه اي گفت: هزار ضربه كه غلوّ است. بعد هم حتماً
پرروگري كردي! اشكالي ندارد، انشاءالله خوب ميشوي!
معلوم بود كه خودش تا حالا يك ضربه شلاق كه سهل است، يك
سيلي هم نخورده و اصلاً معني آن را نمي داند. در چهرة اين آخوند، وقتي
اين حرفها را ميزد، حتي يك ذره رحم و عطوفت پيدا نميشد و ما كه
اين را از اول ميدانستيم، بيشتر مطمئن شديم كه اين كار فقط يك نمايش
مسخره است و حدس زديم كه لابد از طرف سازمانهاي بين المللي قرار
است بازديدي صورت بگيرد كه اينها از ترس شان مي خواهند زمينه را ارزيابي كنند. البته ازسازمانهاي بين ا لمللي هم خبري نشد.
درسالهاي ۶۵ و ۶۶ هم هيأت هايي ازطرف منتظري براي گرفتن حكمها
به بند مي آمدند و از هر زنداني ميزان محكوميتش و اينكه چقدر از آن
باقي مانده را ميپرسيدند. بعد از رو شدن وضعيت وحشتناك زندانهاي
قزل حصار، گوهردشت واوين و درز كردن خبرهاي آن به بيرون، تضادهايي
ميان جناح هاي مختلف رژيم به وجودآمده بود.خط خميني، اعدام وشكنجة
مطلق بدون هيچ شكاف بود و خط منتظري اين بود كه اگر كمي آرامتر
برخورد كنيم، نفرات بيشتري دست از اعتقاداتشان برميدارند و به ا صطلاح
توبه ميكنند. بچه ها هم ميخواستند از اين تضاد استفاده كنند.
اواخر سال ۶۶ يكي از اين هيأت هاي منتظري به بند ما آمد و دوباره
حكم ها را پرسيد و رفت. بعد از مدتي تعدادي را صدا زدند و گفتند در
حكم شان چند سال تخفيف داده شده است.يك بار مرا به همراه تعداد ديگري
به دادياري صدا كردند. آنموقع دادياري جايي بود كه يا براي آزادي و
يا براي اعلام تخفيف حكم، زندانيان را احضار ميكرد. باورم نميشد و
گفتم لابد وقتي بروم مي گويند اشتباه شده برگرد اما در دادياري به من ابلاغ
كردند كه حكمم تخفيف خورده است.
درپاييز ۶۴ كه من به بندعمومي رفتم،يكبارمن و يكي ديگرازبچه ها
را صدا زدند و با يك بهانة واهي و مسخره، به بند تنبيهي فرستادند. درهاي
بند تنبيهي بسته بود و در هر اتاق ۵ در ۶متر، حدود ۶۰ تا ۷۰ نفر زنداني
انداخته بودند كه اغلب از بچه هاي زندان قزل حصار بودند كه به اوين منتقل
شده بودند.
در آنجا روزي دو بار درها را فقط به مدت ۱۵ دقيقه باز مي كردند تا از
دستشويي،ظرفشويي،لباسشويي وحمام استفاده كنيم.لذاهرباربايدازقبل برنامه ريزي مي كرديم كه وقتي در باز ميشود، بتوانيم همة كارها را با هم
انجام بدهيم وزمان كم نياوريم.وقتي دراتاق باز ميشد،هركس مي دويد
كه كاري را كه برعهده اش گذاشته شده، انجام بدهد و براي اين كه به همة
كارها برسيم با هم جا به جا ميشديم. بعضي وقت ها به خاطر اينكه به كارها
نمي رسيديم، بين بچه ها با پاسدارهاي بند دعوا ميشد، كه در نهايت آنها
به عنوان تنبيه، در نوبت بعدي در را باز نميكردند.
بازرسي گروه ضربت
يك شب، بعد از خاموشي و وقتي همه خوابيده بودند، ناگهان همة
چراغها را روشن كردند و بدون اينكه چيزي بگويند، تعداد زيادي پاسدار
مرد سراسيمه و وحشيانه وارد بند شدند. در آن حالت هيچكس حجاب
نداشت و همه خوابيده بوديم. پاسداران مهاجم با لگد و كتك و فحش
و بد وبيراه به هركس كه سر راهشان قرار مي گرفت، گفتند يالله همه از
بند برويد بيرون و اصلاً مهلت نميدادند كه خودمان را جمع وجور كنيم.
همه مان ملافه، چادر و هرچه پيدا ميكرديم، به سر كرديم و از بند بيرون
رفتيم. ما را به حياط راندند و در يك طرف حياط نگه داشتند. بند پايين را
هم به همين ترتيب بيرون كرده و طرف ديگر حياط نگه داشتند كه با هم
تماس نگيريم.
درآن شب زمستاني هواي حياط خيلي سرد بود.نزديك به سه ساعت
به همين وضعيت در حياط مانديم. بعد از آن آمدند و در را باز كردند و
گفتند هر كس به اتاقش برود.
وقتي به داخل بند رفتيم، وضعيت بند وحشتناك شده بود. لباسها و وسايل داخل تمام ساكها وكيسه هاي نايلوني بچه ها را بيرون ريخته و وسط
اتاقها پخش و پلا كرده بودند.معلوم بود براي بازرسي بند آمده وهمه چيزرا
زيرو رو كرده بودند. همة وسايل بچه ها با هم قاطي شده بود و از آنجا كه
جمعيت زياد بود، به هم ريختگي زيادي به وجود آمده بود كه تا صبح همه
در حال جمع وجور كردن بوديم تا وضعيت را به حالت اول برگردانيم.
صبح روز بعد معلوم شد. خيلي ها وسايل شان را گم كرده اند. به خصوص
پاسدارها پول هاي اغلب بچه ها را كه خانواده ها آورده بودند، دزديده و برده
بودند. تعداد زيادي از بچه ها به خاطر چند ساعت ايستادن در سرما، مريض
شدند. اين كار هر چند وقت يكبار انجام ميشد و به صورت وحشيانه اقدام
به بازرسي ميكردند.
هيأتهاي بازديد كننده
در يكي از روزهايي كه در بهداري اوين بستري بودم، اعلام كردند
مرتب بنشينيد و حجاب سر كنيد. يك هيأت مركب از چند آخوند و
غيرآخوند كه لاجوردي و دو نفر از پادوهايش هم بودند، به آنجا آمدند.
اين هيأت درواقع از طرف منتظري آمده و حداكثر ۱۰ دقيقه در اتاق ما
بودند و از من و آزاده طبيب هر كدام دو سه سؤال كردند. در پاسخ بيشتر
سؤالها قبل از اين كه ما جواب بدهيم، لاجوردي و دو نفر همراهش به جاي
ما جواب ميدادند.
آخوند اصلي هيأت از من پرسيد: ميداني چند ضربه شلاق خوردي؟
گفتم: نخير درآن حالت نمي توانستم بشمرم !ولي وضع پاهايم خيلي خراب
است…
نفر همراه لاجوردي وسط حرف من پريد و گفت: حاج آقا اينها
ماكزيمم ۱۰۰ ضربه خورده ا ند، ولي چون جسماً ضعيف هستند، آنها را به
بهداري آورده اند!
آخوند گفت: خوب است از ابتدا به آنها بگوييد به چند ضربه محكوم
شده اند تا بدانند!
يكي ازنفرات همراه هيأت با تعجب وانگار كه حرف غيرمنتظره يي را
ميشنود و گويا يك قافي توانسته از آنها بگيرد، با اعتراض گفت: »چطور
آنها نميدانند كه چند ضربه شلاق خورده اند؟ «
آنقدر بازديد اين هيأت و واكنشهايشان مضحك بود كه ما تا مدتي
براي خنده، بين خودمان اين بازديد را به صورت نمايش فكاهي اجرا
ميكرديم. آخوند ابله انتظار داشت وسط شكنجه، شلاقها را بشمريم!
يك روز ديگر، كه در بند بوديم، صبح از بلندگوي بند گفتند: همه
حجاب سر كنيد و در اتاقها منظم بنشينيد. بعد پاسدارهاي زن به داخل بند
آمدند تا وضعيت را چك كنند. همه در اتاقها و راهروها چادر سر كرديم
و نشستيم. بعد از نيم ساعت آخوند محمد خامنه اي (برادر ولي فقيه) و دو
سه نفر همراهش براي بازديد از زندان آمدند. آنها در هر اتاقي به مدت
۱۰ دقيقه مي نشستند و به اتاق بعدي ميرفتند. حرفهايشان وگفتگويي كه با
ما ميكردند، موجب تمسخر بچه ها شده بود.
در اتاق ما رئيس آنها كه همان برادر خامنه اي بود، گفت: ما آمده ايم
وضعيت زندانها را بازديد كنيم. حالا اگر كسي شكايتي دارد بگويد. ولي
قبلش بگويم منظورم اين نيست كه مثلاً اگر كسي يك پرروگري كرده يا
اهانت كرده و دو تا چك به او زده باشند، بيايد سوءاستفاده كند!
اين جمله را كه گفت كافي بود تا اگر كسي كمترين ترديدي در
ماهيت او و هيأت همراهش داشت، برطرف شود. همان روز ما دو سه نفر
شكنجه شده داشتيم كه يكي از آنها اعظم يوسفي بود كه به اتهام شركت
در تشكيلات بند، او را به قصد كشت شكنجه كرده بودند و حالش آنقدر
بد بود كه احتمال داشت بميرد. اين در حالي بود كه خود بازجوها هم
ميدانستند اين اتهام بي پايه است و او فقط به خاطر كينه كشي و گزارش
يكي از خائنان كه از شادابي و سرحالي هميشگي اعظم دلخور بود، زير
شكنجه رفته بود. ما اورا به محمد خامنه اي نشان داديم و گفتيم:حد شرعي
و تعزير كه ميگويند، آيا اين است؟
او بالاي سر اعظم آمد و گفت: چرا تعزير )شكنجه ( شدي؟
اعظم گفت:پرونده ام بسته شده و حكم هم گرفته ام،ولي گفتند در بند
وارد تشكيلات بند شده ام. درحالي كه هيچ سند و مدركي براي آن ندارند.
بعد اضافه كرد: اين جا خيلي بدجور كتك ميزنند و بعضاً تا هزار ضربه
كابل به آدم ميزنند.
آخوند خامنه اي گفت: هزار ضربه كه غلوّ است. بعد هم حتماً
پرروگري كردي! اشكالي ندارد، انشاءالله خوب ميشوي!
معلوم بود كه خودش تا حالا يك ضربه شلاق كه سهل است، يك
سيلي هم نخورده و اصلاً معني آن را نمي داند. در چهرة اين آخوند، وقتي
اين حرفها را ميزد، حتي يك ذره رحم و عطوفت پيدا نميشد و ما كه
اين را از اول ميدانستيم، بيشتر مطمئن شديم كه اين كار فقط يك نمايش
مسخره است و حدس زديم كه لابد از طرف سازمانهاي بين المللي قرار
است بازديدي صورت بگيرد كه اينها از ترس شان مي خواهند زمينه را ارزيابي كنند. البته ازسازمانهاي بين ا لمللي هم خبري نشد.
درسالهاي ۶۵ و ۶۶ هم هيأت هايي ازطرف منتظري براي گرفتن حكمها
به بند مي آمدند و از هر زنداني ميزان محكوميتش و اينكه چقدر از آن
باقي مانده را ميپرسيدند. بعد از رو شدن وضعيت وحشتناك زندانهاي
قزل حصار، گوهردشت واوين و درز كردن خبرهاي آن به بيرون، تضادهايي
ميان جناح هاي مختلف رژيم به وجودآمده بود.خط خميني، اعدام وشكنجة
مطلق بدون هيچ شكاف بود و خط منتظري اين بود كه اگر كمي آرامتر
برخورد كنيم، نفرات بيشتري دست از اعتقاداتشان برميدارند و به ا صطلاح
توبه ميكنند. بچه ها هم ميخواستند از اين تضاد استفاده كنند.
اواخر سال ۶۶ يكي از اين هيأت هاي منتظري به بند ما آمد و دوباره
حكم ها را پرسيد و رفت. بعد از مدتي تعدادي را صدا زدند و گفتند در
حكم شان چند سال تخفيف داده شده است.يك بار مرا به همراه تعداد ديگري
به دادياري صدا كردند. آنموقع دادياري جايي بود كه يا براي آزادي و
يا براي اعلام تخفيف حكم، زندانيان را احضار ميكرد. باورم نميشد و
گفتم لابد وقتي بروم مي گويند اشتباه شده برگرد اما در دادياري به من ابلاغ
كردند كه حكمم تخفيف خورده است.
Information
Author | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Organization | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Website | - |
Tags |
Copyright 2024 - Spreaker Inc. an iHeartMedia Company
Comments