نبردی برای همه_خاطرات متین کریم_قسمت پنجم- منیره رجوی
Jan 29, 2020 ·
31m 28s
Sign up for free
Listen to this episode and many more. Enjoy the best podcasts on Spreaker!
Download and listen anywhere
Download your favorite episodes and enjoy them, wherever you are! Sign up or log in now to access offline listening.
Description
نبردی برای همه
منیره رجوی
اواخر سال۶۴ بود که اسم من و هفت هشت خواهر زندانی دیگر را هر شب از بلندگو می خواندند، که فردا جهت بازجوی به سالن بند بیاییند. منیره هم در میان ما بود از ۵ صبح ما را به شعبه ۷ میبردند و آنجا در راهرو می نشستیم و منتظر بازجوی بودیم ولی صدایمان نمی زدند و حرفی با ما نداشتند. اما هر بازجو یا پاسداری که رد میشد چند لگد و ضربه به ما میزد و عبور میکرد.
وقتی در شعبه منتظر می ماندیم فریادهای دردناک و زجرآور تعداد زیادی از افراد را در زیر شکنجه ها می شنیدیم ولی با خودمان هیچ کاری نمی کردند، حتی اجازه بلند شدن از جایمان را هم نمی دادند. به خاطر این که مدت طولانی در یک وضعیت در کنار راهرو می نشستیم بدن مان خشک می شد. ولی قیمت هر تکان خوردنی معادل چند مشت و لگد بود. هر بار چند اسم دیگر را می خواندند ولی ما را صدا نمی زدند چیزی را نمی دیدیم و جز زجه های درد آورد دیگران چیزی نمی شنیدیم.
می خواستند روحیه هایمان را در هم بشکنند و از انتظار و دل شوره ما را به نقطه استیصال برسانند. یک بار در میان آن انتظارها منیره به خاطر ناراحتی قلبی که داشت حالش بد شد و بر زمین افتاد چند نفری به سراغش رفتیم تا کمکش کنیم در کمتر از یک دقیقه بازجوهایی که تحمل کمترین رابطه های انسانی بین ما را نداشتند و از پیش، ما را زیر نظر گرفته بودند وحشیانه به جانمان افتادند و تا توانستند ما را زدند. منیره را هم کشان کشان به اتاق بازجویی بردند وقتی منیره برگشت و از او پرسیدم از تو چی می خواستند گفت همانجا من را در گوشه یک اتاق انداختند و بازجو با لحن کین توزانه و حیوانی میگفت چقدر به تو ارادت دارند حالا هم که این همه ارادتمند تو هستند، حتی یک ضربه هم به تو نمیزنم تا آنهایی که هوادار برادرت هستند به دردت نرسند همینجا بیفت و بمیر. تا روزی خودم میکشمت، خیال کردی، تا آخرین لحظه عمرت باید تقاص برادرت را پس بدهی.
گویی که آنها در تمام روز منتظر صحنه کمک کردن ما به منیره بودند تا بهانه ای برای انتقام گرفتن از او پیدا کنند. مظلومیت و صبر منیره در جایی برجسته میشد که سنگین و با وقار می نشست و در مقابل تمام آزار و اذیتی که به خاطر کینه شان به مسعود، علیه او اعمال می کردند دم بر نمی آورد. شیوه شگفت آور منیره برای در هم شکست دشمن صبر و بردباری بود.
خیلی وقتها خود پاسداران و بازجوها از این که با زبانهای پرکین و زهرشان به او حرفهای رکیک و زشت می زندند ولی او واکنشی نشان نمیداد خسته و کلافه میشدند .
یک بار هم با منیره در راهرو شعبه منتظر بودیم که منیره به خاطر ناراحتی قلبیش به آب نیاز داشت که قرصش را بخورد، به یکی از بازجوها که عبور میکرد گفت قدری آب میخواهم که دارو بخورم. آن جلاد که ابتدا او را از زیر چادر نشناخته بود پرسید اسمت چیست؟ وقتی گفت منیره ، پاسدار گفت حتی اگر بمیری به تو آب نمیدهم مگر این که نسبت به مسعود ابراز انزجار کنی، منیره مکثی کرد و گفت نیازی به آب ندارم.....
منیره رجوی
اواخر سال۶۴ بود که اسم من و هفت هشت خواهر زندانی دیگر را هر شب از بلندگو می خواندند، که فردا جهت بازجوی به سالن بند بیاییند. منیره هم در میان ما بود از ۵ صبح ما را به شعبه ۷ میبردند و آنجا در راهرو می نشستیم و منتظر بازجوی بودیم ولی صدایمان نمی زدند و حرفی با ما نداشتند. اما هر بازجو یا پاسداری که رد میشد چند لگد و ضربه به ما میزد و عبور میکرد.
وقتی در شعبه منتظر می ماندیم فریادهای دردناک و زجرآور تعداد زیادی از افراد را در زیر شکنجه ها می شنیدیم ولی با خودمان هیچ کاری نمی کردند، حتی اجازه بلند شدن از جایمان را هم نمی دادند. به خاطر این که مدت طولانی در یک وضعیت در کنار راهرو می نشستیم بدن مان خشک می شد. ولی قیمت هر تکان خوردنی معادل چند مشت و لگد بود. هر بار چند اسم دیگر را می خواندند ولی ما را صدا نمی زدند چیزی را نمی دیدیم و جز زجه های درد آورد دیگران چیزی نمی شنیدیم.
می خواستند روحیه هایمان را در هم بشکنند و از انتظار و دل شوره ما را به نقطه استیصال برسانند. یک بار در میان آن انتظارها منیره به خاطر ناراحتی قلبی که داشت حالش بد شد و بر زمین افتاد چند نفری به سراغش رفتیم تا کمکش کنیم در کمتر از یک دقیقه بازجوهایی که تحمل کمترین رابطه های انسانی بین ما را نداشتند و از پیش، ما را زیر نظر گرفته بودند وحشیانه به جانمان افتادند و تا توانستند ما را زدند. منیره را هم کشان کشان به اتاق بازجویی بردند وقتی منیره برگشت و از او پرسیدم از تو چی می خواستند گفت همانجا من را در گوشه یک اتاق انداختند و بازجو با لحن کین توزانه و حیوانی میگفت چقدر به تو ارادت دارند حالا هم که این همه ارادتمند تو هستند، حتی یک ضربه هم به تو نمیزنم تا آنهایی که هوادار برادرت هستند به دردت نرسند همینجا بیفت و بمیر. تا روزی خودم میکشمت، خیال کردی، تا آخرین لحظه عمرت باید تقاص برادرت را پس بدهی.
گویی که آنها در تمام روز منتظر صحنه کمک کردن ما به منیره بودند تا بهانه ای برای انتقام گرفتن از او پیدا کنند. مظلومیت و صبر منیره در جایی برجسته میشد که سنگین و با وقار می نشست و در مقابل تمام آزار و اذیتی که به خاطر کینه شان به مسعود، علیه او اعمال می کردند دم بر نمی آورد. شیوه شگفت آور منیره برای در هم شکست دشمن صبر و بردباری بود.
خیلی وقتها خود پاسداران و بازجوها از این که با زبانهای پرکین و زهرشان به او حرفهای رکیک و زشت می زندند ولی او واکنشی نشان نمیداد خسته و کلافه میشدند .
یک بار هم با منیره در راهرو شعبه منتظر بودیم که منیره به خاطر ناراحتی قلبیش به آب نیاز داشت که قرصش را بخورد، به یکی از بازجوها که عبور میکرد گفت قدری آب میخواهم که دارو بخورم. آن جلاد که ابتدا او را از زیر چادر نشناخته بود پرسید اسمت چیست؟ وقتی گفت منیره ، پاسدار گفت حتی اگر بمیری به تو آب نمیدهم مگر این که نسبت به مسعود ابراز انزجار کنی، منیره مکثی کرد و گفت نیازی به آب ندارم.....
Information
Author | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Organization | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Website | - |
Tags |
Copyright 2024 - Spreaker Inc. an iHeartMedia Company