نبردی برای همه_خاطرات متین کریم_قسمت یازدهم ـ محاکمه
Feb 5, 2020 ·
30m 27s
Sign up for free
Listen to this episode and many more. Enjoy the best podcasts on Spreaker!
Download and listen anywhere
Download your favorite episodes and enjoy them, wherever you are! Sign up or log in now to access offline listening.
Description
یک روز من را صدا زدند و گفتند برای رفتن به دادگاه به دفتر بند مراجعه کنم، یکی دیگر از زندانیان بند پایین هم بود، که او را هم برای محاکمه صدا کرده بودند. وقتی به دادگاه رفتیم هیچ چیزی از آن به دادگاه شباهت نداشت از وکیل که به طور مطلق خبری نبود، چنین انتظاری هم البته از دستگاه قضایی خمینی نداشتیم. یعنی با الگوی قرون وسطائی که در آن قاضی همه کاره است از پیش آشنا بودم.
اما این یکی دیگه خیلی فرق میکرد نه فقط وکیل نداشت هیچ چیز دیگری هم نداشت ، مرا به اتاقی بردند و در حالی که چشم بند داشتم دادگاه شروع شد من نمیدیدم ولی به نظر میرسید بجز مردی که او را حاجی خطاب میکردند کس دیگری در اتاق نبود، شاید همان مردی که من را به داخل اتاق بود هم حضور داشت. از پرونده هم خبری نبود به عنوان پرونده ابتدا چند خط برایم خواند که شامل اسم و مشخصاتم بود و بعد هم تمام چیزهایی را که طی دو سال گذشته بود در یک جمله تایید کرد و گفت: بجرم این که اقوامت مجاهد بوده اند و بعد هم می خواستی برای درمان بیماریت به خارجه و دیار غرب بروی با تخفیف و بخششهای خاصی که از سوی نظام جمهوری اسلامی به شما اعطا می شود به دو سال زندان تعلیقی محکوم می شوی در ادامه حرفش با تمسخر گفت: البته این حکم می تواند بعدا عوض شود فعلا این را داشته باش تا بعد. آخرش هم بدون اینکه بگوید دفاعی از خودت داری یا نه گفت: برو بیرون.
این تمام محاکمه ای بود که انجام شد و تا وقتی که از آن خارج نشدم نفهمیده بودم دادگاه همین بوده است. فکر میکردم زمینه و پیشینه ای برای دادگاه است که هدفش مثلا تنظیم پرونده یا تفهیم اتهام است ، چون حکم زندان من پیشتر داده شده بود.
بعد از آنکه من برگشتم آن زندانی دیگر را صدا زدند و محاکمه او هم بیشتر از محاکمه من طول نکشید وقتی برگشت برخلاف من که هنوز از محتوای آن دادگاه گیج بودم خیلی سرحال و خوشحال بود، صحبت کردن در آن راهرو بخصوص که چشم بسته بودیم و نمی دانستیم کسانی ما را می بینند یا نه ریسک زیادی داشت با این حال به آهستگی از او پرسیدم چه شد؟ در جوابم گفت: قاضی چیزی به من نگفت ولی فکر میکنم حتما اعدام است.
اسمش را پرسیدم که آهسته گفت و من درست نشنیدم و نتوانستم سئوالم را تکرار کنم چون در همان لحظه صدایمان زدند که به بند برویم باور و پذیرش این که آن دوست و هم رزم هرکی باشد اعدام شود و من آزاد شوم دشوار بود چون کهکشانی از یاران و هم زنجیران شهیدم را در مقابل چشمانم قرار میداد. در میان یارانی که سالهای زندان را در کنارشان سپری کردم نازلی شیخ ابراهیمی و اکرم جمشیدی هر دو در زیر شکنجه جان باختند. طاهره محمدی، رضیه آیت الله زاده شیرازی، مریم علایی، فریبا عمومی و مینا ایزدی در سالهای بعد تیرباران یا حلق آویز شدند. سودابه محمد طاهر، شهلا کتابی و مهناز صمدی هرسه اینک درمیان ما هستند رامک و نازنین و پروین هم از هم زنجیرانی بودند که هنوز از سرنوشتشان بیخبرم...
اما این یکی دیگه خیلی فرق میکرد نه فقط وکیل نداشت هیچ چیز دیگری هم نداشت ، مرا به اتاقی بردند و در حالی که چشم بند داشتم دادگاه شروع شد من نمیدیدم ولی به نظر میرسید بجز مردی که او را حاجی خطاب میکردند کس دیگری در اتاق نبود، شاید همان مردی که من را به داخل اتاق بود هم حضور داشت. از پرونده هم خبری نبود به عنوان پرونده ابتدا چند خط برایم خواند که شامل اسم و مشخصاتم بود و بعد هم تمام چیزهایی را که طی دو سال گذشته بود در یک جمله تایید کرد و گفت: بجرم این که اقوامت مجاهد بوده اند و بعد هم می خواستی برای درمان بیماریت به خارجه و دیار غرب بروی با تخفیف و بخششهای خاصی که از سوی نظام جمهوری اسلامی به شما اعطا می شود به دو سال زندان تعلیقی محکوم می شوی در ادامه حرفش با تمسخر گفت: البته این حکم می تواند بعدا عوض شود فعلا این را داشته باش تا بعد. آخرش هم بدون اینکه بگوید دفاعی از خودت داری یا نه گفت: برو بیرون.
این تمام محاکمه ای بود که انجام شد و تا وقتی که از آن خارج نشدم نفهمیده بودم دادگاه همین بوده است. فکر میکردم زمینه و پیشینه ای برای دادگاه است که هدفش مثلا تنظیم پرونده یا تفهیم اتهام است ، چون حکم زندان من پیشتر داده شده بود.
بعد از آنکه من برگشتم آن زندانی دیگر را صدا زدند و محاکمه او هم بیشتر از محاکمه من طول نکشید وقتی برگشت برخلاف من که هنوز از محتوای آن دادگاه گیج بودم خیلی سرحال و خوشحال بود، صحبت کردن در آن راهرو بخصوص که چشم بسته بودیم و نمی دانستیم کسانی ما را می بینند یا نه ریسک زیادی داشت با این حال به آهستگی از او پرسیدم چه شد؟ در جوابم گفت: قاضی چیزی به من نگفت ولی فکر میکنم حتما اعدام است.
اسمش را پرسیدم که آهسته گفت و من درست نشنیدم و نتوانستم سئوالم را تکرار کنم چون در همان لحظه صدایمان زدند که به بند برویم باور و پذیرش این که آن دوست و هم رزم هرکی باشد اعدام شود و من آزاد شوم دشوار بود چون کهکشانی از یاران و هم زنجیران شهیدم را در مقابل چشمانم قرار میداد. در میان یارانی که سالهای زندان را در کنارشان سپری کردم نازلی شیخ ابراهیمی و اکرم جمشیدی هر دو در زیر شکنجه جان باختند. طاهره محمدی، رضیه آیت الله زاده شیرازی، مریم علایی، فریبا عمومی و مینا ایزدی در سالهای بعد تیرباران یا حلق آویز شدند. سودابه محمد طاهر، شهلا کتابی و مهناز صمدی هرسه اینک درمیان ما هستند رامک و نازنین و پروین هم از هم زنجیرانی بودند که هنوز از سرنوشتشان بیخبرم...
Information
Author | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Organization | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Website | - |
Tags |
Copyright 2024 - Spreaker Inc. an iHeartMedia Company