نبردی برای همه – خاطراتی از خواهر مجاهد خلق متين کريم – قسمت ۴
Jan 29, 2019 ·
31m 46s
Download and listen anywhere
Download your favorite episodes and enjoy them, wherever you are! Sign up or log in now to access offline listening.
Description
دومین بازداشت
لحظه های تصمیمگیری برای به جا گذاشتن پدری كه در زندان های رژیم ولایت فقیه و زیر شكنجه است, جانكاه و سخت بود.
خيلي روزها در دلم دعا ميكردم خدا كند در همان ایام كه مقدمات رفتنمان به خارج از ایران فراهم میشود, پدرم آزاد شود و بتوانیم او را هم ببریم. اما بعید میدانستم آزادش كنند.
فكر وصل شدن به سازمان مجاهدین خلق ایران من و مادرم را حسابی سرحال وشاداب كرده بود. مادرم طرحی داشت كه برادر و خواهرم را به نحو مناسبی از مدرسه بیرون بیاورد تا رژیم حاکم بر ایران حساس نشود.
درست ۴۸ساعت قبل از زمانی كه قرار بود به سمت كردستان حركت كنیم، نیمه شب اكیپهای دادستانی از در و دیوار به داخل خانه ریختند.
همه مان را با كتك و فحش و ناسزا دست بند زدند و درگوشه یك اتاق انداختند و خانه را به طور كامل بازرسی كردند. بعد از اینكه جز چند دستنویس اعلامیه های سازمان مجاهدین خلق ایران چیز دیگری پیدا نكردند.
همه ساكنان آن ساختمان را از صاحبخانه كه یك زن ۵۰ ساله بود و فرزندان جوانش, تا من و مادرم و برادر ۵ ساله ام به اوین بردند.
مادرم در سال ۶۳ بر اثر تلاشهای اقواممان و در اساس با وثیقه و پول از زندان آزاد شد و من را تا دو سال دیگر در همان زندان اوین نگه داشتند.
«نازلی»
زمستان سال۶۱، یعنی چند ماه قبل از دستگیریم در تهران بود كه از طریق یكی از دوستانم با یك مجاهد خلق به نام «نازلی شیخ ابراهیمی» آشنا شدم. دوستم او را با اسم مستعار «شیرین» به من معرفی كرد. اسم اصلیش یعنی نازلی را در زندان شناختم.
وقتی او را به یاد میآورم، بی اختیار كلمات در ذهنم رنگ دیگری پیدا میكنند، احساس میكنم دیگر نمیتوان از كلمات معمول استفاده كرد. زنی كه در مقاومت و استواری بر سر ایمان و اعتقادش میتوانستم به او تكیه كنم.
در مقام تشبیه او به طور واقعی كوه مقاومت یا صخره ایی پرصلابت بود كه دژخیمان در مقابلش به زانو درآمدند.
اولین باری كه بعد از دستگیری او را در زندان اوین میدیدم در بند عمومی۲۴۶ بود، پاهایش پانسمان شده بود و به سختی راه میرفت.
رنگ و رویش زرد شده بود و به نسبت زمانی كه در بیرون زندان او را دیده بودم، به شدت ضعیف و لاغر شده بود، ولی لبخند مهربان همیشگی از لبانش محو نمیشد.
بهمحض اینكه مرا دید با هوشیاری و درعین حال مهربانی و سرشاری شناخته شده اش به آرامی گفت: «زیاد پیش من نیا، برایت دردسر درست میشود.
به من آشنایی نده. اینجا خائن هایی هستند كه گزارش میكنند و به بهانه كمترین تماسهای دوستانه، بچه ها را تا حد اعدام میبرند. بهتر است تو كه در پروندهات چیزی نیست بتوانی زودتر آزاد شوی، چون من قطعا رفتنی هستم و اعدام خواهم شد».
صحنه شگفتی بود. درحالیكه او برایم یك خواهر، یك معلم و یك دوست بسیار عزیز و دوستداشتنی بود و نمیتوانستم از او دل بكنم، ناگزیر بودم توصیه ها و دستوراتش را اجرا كنم.
یکبار كه تلاش كردم به نازلی نزدیك شوم و با او صحبت كنم، با همان لحن آرام و مهربانش به من گفت: «من زیر ضرب هستم، با این كار بی جهت مشكلات تو هم زیاد میشود»
نازلی اجازه نمیداد دیگران از دیدن صحنه و نتایج شكنجه ها بر بدنش آزرده شوند. همیشه وضعیت پاهایش را میپوشاند.
در مقابل درد زیادی كه میدانستیم در آن وضعیت دچار آن است, هیچوقت در چهرهاش احساس دردكشیدن را نمیدیدیم. نه تنها كسی از او ناله های طبیعی ناشی از دردهایش را نمیشنید، بلكه شادابی و امید سرشارش، بارزترین ویژگی او بود.
او بازجوها و شكنجه گرها را درمانده كرده بود. آنها تا جایی كه نفس و توان داشتند نازلی را میزدند اما او چیزی نمیگفت و حتی شكایتی نمیكرد.
حتی یكی از شكنجه گرانش به فریاد آمده و گفته بود «از این همه تحمل كه كردی خسته نشدی؟ دست كم دادی بزن! آه و نالهیی بكن!»
اما نازلی وقتی در زیر شدیدترین ضربه ها و سختترین شرایط قرار میگرفت تنها یك شعار بلد بود و میگفت «یاحسین»! و طنین صدایش كه در راهرو شعبه میپیچید، همه زندانیان را تحت تاثیر قرار میداد.
هر وقت نازلی را میدیدم وقار و متانت بردباری و مقاومت بی پایانش حتی در یك نگاه به چهره اش موج میزد همیشه این سئوال را داشتم كه سر چشمه لایزالی كه او از آن نیرو میگیرد چیست وكجاست؟
جواب را همرزم دیگری بنام مریم كه او هم بعدها در زندان اعدام شد طی یك فرصت طلائی در هواخوری زندان بعد از شهادت نازلی بیان كرد و گفت نازلی به مسعود وصل بود از او انگیزه میگرفت این حرف و تشخیص مریم در باره نازلی مرا تكان داد و آنقدر به دلم چسبید كه مرا شیفته خود او هم كرد.
چیزی كه نازلی برای ما از حیات و شهادتش باقی گذاشت، یك درس و تجربه صرف نبود. ميراث او چيز متفاوتی است. او با زندگی و مقاومتش سرنوشت و زندگی برخی از ما را رقم زد. اين نقش بود كه به حيات و شهادتش كيفيتی متفاوت بخشيد.
لحظه های تصمیمگیری برای به جا گذاشتن پدری كه در زندان های رژیم ولایت فقیه و زیر شكنجه است, جانكاه و سخت بود.
خيلي روزها در دلم دعا ميكردم خدا كند در همان ایام كه مقدمات رفتنمان به خارج از ایران فراهم میشود, پدرم آزاد شود و بتوانیم او را هم ببریم. اما بعید میدانستم آزادش كنند.
فكر وصل شدن به سازمان مجاهدین خلق ایران من و مادرم را حسابی سرحال وشاداب كرده بود. مادرم طرحی داشت كه برادر و خواهرم را به نحو مناسبی از مدرسه بیرون بیاورد تا رژیم حاکم بر ایران حساس نشود.
درست ۴۸ساعت قبل از زمانی كه قرار بود به سمت كردستان حركت كنیم، نیمه شب اكیپهای دادستانی از در و دیوار به داخل خانه ریختند.
همه مان را با كتك و فحش و ناسزا دست بند زدند و درگوشه یك اتاق انداختند و خانه را به طور كامل بازرسی كردند. بعد از اینكه جز چند دستنویس اعلامیه های سازمان مجاهدین خلق ایران چیز دیگری پیدا نكردند.
همه ساكنان آن ساختمان را از صاحبخانه كه یك زن ۵۰ ساله بود و فرزندان جوانش, تا من و مادرم و برادر ۵ ساله ام به اوین بردند.
مادرم در سال ۶۳ بر اثر تلاشهای اقواممان و در اساس با وثیقه و پول از زندان آزاد شد و من را تا دو سال دیگر در همان زندان اوین نگه داشتند.
«نازلی»
زمستان سال۶۱، یعنی چند ماه قبل از دستگیریم در تهران بود كه از طریق یكی از دوستانم با یك مجاهد خلق به نام «نازلی شیخ ابراهیمی» آشنا شدم. دوستم او را با اسم مستعار «شیرین» به من معرفی كرد. اسم اصلیش یعنی نازلی را در زندان شناختم.
وقتی او را به یاد میآورم، بی اختیار كلمات در ذهنم رنگ دیگری پیدا میكنند، احساس میكنم دیگر نمیتوان از كلمات معمول استفاده كرد. زنی كه در مقاومت و استواری بر سر ایمان و اعتقادش میتوانستم به او تكیه كنم.
در مقام تشبیه او به طور واقعی كوه مقاومت یا صخره ایی پرصلابت بود كه دژخیمان در مقابلش به زانو درآمدند.
اولین باری كه بعد از دستگیری او را در زندان اوین میدیدم در بند عمومی۲۴۶ بود، پاهایش پانسمان شده بود و به سختی راه میرفت.
رنگ و رویش زرد شده بود و به نسبت زمانی كه در بیرون زندان او را دیده بودم، به شدت ضعیف و لاغر شده بود، ولی لبخند مهربان همیشگی از لبانش محو نمیشد.
بهمحض اینكه مرا دید با هوشیاری و درعین حال مهربانی و سرشاری شناخته شده اش به آرامی گفت: «زیاد پیش من نیا، برایت دردسر درست میشود.
به من آشنایی نده. اینجا خائن هایی هستند كه گزارش میكنند و به بهانه كمترین تماسهای دوستانه، بچه ها را تا حد اعدام میبرند. بهتر است تو كه در پروندهات چیزی نیست بتوانی زودتر آزاد شوی، چون من قطعا رفتنی هستم و اعدام خواهم شد».
صحنه شگفتی بود. درحالیكه او برایم یك خواهر، یك معلم و یك دوست بسیار عزیز و دوستداشتنی بود و نمیتوانستم از او دل بكنم، ناگزیر بودم توصیه ها و دستوراتش را اجرا كنم.
یکبار كه تلاش كردم به نازلی نزدیك شوم و با او صحبت كنم، با همان لحن آرام و مهربانش به من گفت: «من زیر ضرب هستم، با این كار بی جهت مشكلات تو هم زیاد میشود»
نازلی اجازه نمیداد دیگران از دیدن صحنه و نتایج شكنجه ها بر بدنش آزرده شوند. همیشه وضعیت پاهایش را میپوشاند.
در مقابل درد زیادی كه میدانستیم در آن وضعیت دچار آن است, هیچوقت در چهرهاش احساس دردكشیدن را نمیدیدیم. نه تنها كسی از او ناله های طبیعی ناشی از دردهایش را نمیشنید، بلكه شادابی و امید سرشارش، بارزترین ویژگی او بود.
او بازجوها و شكنجه گرها را درمانده كرده بود. آنها تا جایی كه نفس و توان داشتند نازلی را میزدند اما او چیزی نمیگفت و حتی شكایتی نمیكرد.
حتی یكی از شكنجه گرانش به فریاد آمده و گفته بود «از این همه تحمل كه كردی خسته نشدی؟ دست كم دادی بزن! آه و نالهیی بكن!»
اما نازلی وقتی در زیر شدیدترین ضربه ها و سختترین شرایط قرار میگرفت تنها یك شعار بلد بود و میگفت «یاحسین»! و طنین صدایش كه در راهرو شعبه میپیچید، همه زندانیان را تحت تاثیر قرار میداد.
هر وقت نازلی را میدیدم وقار و متانت بردباری و مقاومت بی پایانش حتی در یك نگاه به چهره اش موج میزد همیشه این سئوال را داشتم كه سر چشمه لایزالی كه او از آن نیرو میگیرد چیست وكجاست؟
جواب را همرزم دیگری بنام مریم كه او هم بعدها در زندان اعدام شد طی یك فرصت طلائی در هواخوری زندان بعد از شهادت نازلی بیان كرد و گفت نازلی به مسعود وصل بود از او انگیزه میگرفت این حرف و تشخیص مریم در باره نازلی مرا تكان داد و آنقدر به دلم چسبید كه مرا شیفته خود او هم كرد.
چیزی كه نازلی برای ما از حیات و شهادتش باقی گذاشت، یك درس و تجربه صرف نبود. ميراث او چيز متفاوتی است. او با زندگی و مقاومتش سرنوشت و زندگی برخی از ما را رقم زد. اين نقش بود كه به حيات و شهادتش كيفيتی متفاوت بخشيد.
Information
Author | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Organization | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Website | - |
Tags |
Copyright 2024 - Spreaker Inc. an iHeartMedia Company
Comments