راز شب - قسمت ششم
Nov 3, 2019 ·
24m 1s
Sign up for free
Listen to this episode and many more. Enjoy the best podcasts on Spreaker!
Download and listen anywhere
Download your favorite episodes and enjoy them, wherever you are! Sign up or log in now to access offline listening.
Description
به سلول رفتم و سعي كردم چند بلوز بپوشم، تا وقتی کابل ميزنند كمي حائل شود.
رويا خنديد و گفت: زياد تلاش نكن چون هرچه لباس اضافه داشته باشي در ميآورند. فقط با يك بلوز نازك كابل ميزدند.
خنديدم و گفتم: كار از محكم كاري عيب نميكند.
همينكه مشغول درآوردن اينهمه لباس شوند هم خيلي مسخره است...
منتظر بوديم شكنجه ها شروع شود.
ساعت ده صبح من و حكيمه و مريم را صدا كردند.
پاسدار گفت: با وسايلتان بياييد بالا.
از تعجب نگاهي به هم انداختيم. و از بچه ها خداحافظي كرديم.
با چشمان بسته درحاليكه يك سرِ روزنامه در دست پاسدار و سرِ ديگر آن در دست اولين نفر بود حركت كرديم.
پاسدار رو به من گفت: چشمبندت را باز كن و بيا.
حكيمه و مريم را به اتاق ديگر بردند.
پاسدار گفت گوشة ديوار بايست و خودش داخل يك اتاق دیگر شد.
بعد از يكساعت پاسدار گفت: اينجا ميايستي تا حاج آقا فهيم صدايت كنند.
فهميدم كه آخوند وحشي «فهيم كرماني» كسي است كه اولين حكمِ دارزدن علني مجاهدين و اولين حكم سنگسار در ايران را در كرمان اجرا كرد.
بعد از دوساعت ونيم ايستادن پاسدار گفت: بيا داخل.
با نگاهي سريع، يك آخوند كه حدس زدم فهيم باشد را دیدم. دو زانو روي صندلي نشسته بود و مشغول خواندن يك پروندة قطور بود.
دو طرفِ او يك پاسدار و يك پسر جوان با لباس شخصي نشسته بود. كه معلوم بود نوچة فهيم است. چند تا پاسدار هم دور تا دور اتاق بودند.
يك پاسدار هم طرف چپ من نشسته بود.
پاسدارها با هم آرام صحبت ميكردند.
فهيم بعد از يكربع سرش را بالا كرد و گفت:
بهت نميآد چنين پرونده يي داشته باشي؟
براي غزل خداحافظي آماده اي؟
ديشب دوستانت را كه ديدي. دوست داري مثل آنها تعزير شوي يا عاقل هستي، و توبه نامه ات را مينويسي؟
گفتم: بابت چی باید توبه کنم؟
با صداي بلند خنديد و با حالت تحقير آميزي به آن پسر جوان نگاه كرد وگفت: بايد به يادش بياوري كه چرا بايد توبه كند.
احساس كردم قلبم پايين ريخت.
آخوند فهيم گفت: خدا بهت رحم كرده كه دادگاه برايت تشكيل داديم.
برادرت ضامن شده. وثيقه گذاشته كه تو آزاد شوي.
به شرطي آزاد ميشوي كه توبه نامه بنويسي ...
رويا خنديد و گفت: زياد تلاش نكن چون هرچه لباس اضافه داشته باشي در ميآورند. فقط با يك بلوز نازك كابل ميزدند.
خنديدم و گفتم: كار از محكم كاري عيب نميكند.
همينكه مشغول درآوردن اينهمه لباس شوند هم خيلي مسخره است...
منتظر بوديم شكنجه ها شروع شود.
ساعت ده صبح من و حكيمه و مريم را صدا كردند.
پاسدار گفت: با وسايلتان بياييد بالا.
از تعجب نگاهي به هم انداختيم. و از بچه ها خداحافظي كرديم.
با چشمان بسته درحاليكه يك سرِ روزنامه در دست پاسدار و سرِ ديگر آن در دست اولين نفر بود حركت كرديم.
پاسدار رو به من گفت: چشمبندت را باز كن و بيا.
حكيمه و مريم را به اتاق ديگر بردند.
پاسدار گفت گوشة ديوار بايست و خودش داخل يك اتاق دیگر شد.
بعد از يكساعت پاسدار گفت: اينجا ميايستي تا حاج آقا فهيم صدايت كنند.
فهميدم كه آخوند وحشي «فهيم كرماني» كسي است كه اولين حكمِ دارزدن علني مجاهدين و اولين حكم سنگسار در ايران را در كرمان اجرا كرد.
بعد از دوساعت ونيم ايستادن پاسدار گفت: بيا داخل.
با نگاهي سريع، يك آخوند كه حدس زدم فهيم باشد را دیدم. دو زانو روي صندلي نشسته بود و مشغول خواندن يك پروندة قطور بود.
دو طرفِ او يك پاسدار و يك پسر جوان با لباس شخصي نشسته بود. كه معلوم بود نوچة فهيم است. چند تا پاسدار هم دور تا دور اتاق بودند.
يك پاسدار هم طرف چپ من نشسته بود.
پاسدارها با هم آرام صحبت ميكردند.
فهيم بعد از يكربع سرش را بالا كرد و گفت:
بهت نميآد چنين پرونده يي داشته باشي؟
براي غزل خداحافظي آماده اي؟
ديشب دوستانت را كه ديدي. دوست داري مثل آنها تعزير شوي يا عاقل هستي، و توبه نامه ات را مينويسي؟
گفتم: بابت چی باید توبه کنم؟
با صداي بلند خنديد و با حالت تحقير آميزي به آن پسر جوان نگاه كرد وگفت: بايد به يادش بياوري كه چرا بايد توبه كند.
احساس كردم قلبم پايين ريخت.
آخوند فهيم گفت: خدا بهت رحم كرده كه دادگاه برايت تشكيل داديم.
برادرت ضامن شده. وثيقه گذاشته كه تو آزاد شوي.
به شرطي آزاد ميشوي كه توبه نامه بنويسي ...
Information
Author | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Organization | Radio Mojahed - رادیو مجاهد |
Website | - |
Tags |
Copyright 2024 - Spreaker Inc. an iHeartMedia Company